محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

اين پست جا مونده بود اون پشت مشت ها! (جايزه جشنواره)

سلام به همه! بابا شرمنده مون كرديد خاله ستاره! چرا زحمت كشيديد؟ ما كه راضي نبوديم؟ چرا سكه نداديد؟! چرا ويلا نداديد؟! كنار دريا نداديد؟! چند وقت پيش جايزه مسابقه جشنواره تولد ني ني وبلاگ بدستم رسيد! مي بينيد چقدر خوشحالم؟! گفتم يه تشكر كنم نگن جايزه رو گرفت و صداشو در نياورد! بازم ممنون از دوستاي گلم كه راي دادن و مدير وبلاگ كه جايزه را فرستاد.     توضيحات: اين پست رو حدود يكماه پيش نوشته بودم ولي مونده بود تو پيش نويسها! گفتم براي اينكه هدر نره بذارمش اينجا! ...
27 بهمن 1390

بعد از امتحانات!

سلام به همه! بالاخره فصل امتحانات و تعطيلات تموم شد ولي داستان افتادگان و نمره خواستن هنوز ادامه داره! تو اين مدت حافظه گوشيهاي خونه ما شده «كلبه احزان» هر كي پيامهاشو بخونه واقعا تا چند روز اعصاب و روانش ميريزه بهم! بابايي ميگه وقتي ميبينم بعضيها براي گرفتن نمره قبولي دست به هركاري ميزنن بجز درس خوندن، از كارم خيلي بدم مياد! منم براي اينكه دلداريش بدم بهش ميگم خوب ميتوني كارتو عوض كني! اين كه شكايت نداره، داد و مكافات نداره! غصه خوردن نداره! بدترين چيز اينه كه يكي بهت بگه اگه به من نمره ندي، مثلا 200 هزارتومن به من ضرر ميزني!   ولي نظرايي كه در مورد پست امتحانات بود چندتا نكته رو روشن كرد، نمي دونم بگم؟ نگم...
23 بهمن 1390

شروع ترم!

سلام به همه! امروز بالاخره بعد چند وقت ظاهرا ترم جديد شروع شد! البته ما كه چيزي نديديم! من كه نگران بودم بابايي روز اول به موقع بره سر كلاس از ساعت 5.5 صبح پاشدم به سر و صدا! مگه بيدار مي شد؟ اينقده داد و بيداد كردم، موهاشو كشيدم و پتو از روش كشيدم تا بالاخره بيدار شد! تازه طلبكارم بود كه چيه نميذاري بخوابم بچه؟! گفتم بابايي پاشو روز اول كلاسها وسايلتو جمع كن، يه كم درسهاتو حاضر كن و به موقع برو سر كلاس كه تا آخر ترم پرانرژي باشي! اما بابايي پتو رو كشيد رو خودشو گفت دخترم خوب نيست از الان اينقده شعار بدي! هفته اول كه همه جا تق و لقه! تازه دخترم   اونوقت كه ما دانشجو بوديم، تنبلاي كلاس عقيده داشتن ترم بهاره، يعني اينكه كلاساي...
23 بهمن 1390

جايزه جشنواره!

سلام به همه! بابا شرمنده مون كرديد خاله ستاره! چرا زحمت كشيديد؟ ما كه راضي نبوديم؟ چرا سكه نداديد؟! چند روز پيش جايزه مسابقه جشنواره تولد ني ني وبلاگ بدستم رسيد! مي بينيد چقدر خوشحالم؟! گفتم يه تشكر كنم نگن جايزه رو گرفت و صداشو در نياورد! بازم ممنون از دوستاي گلم كه راي دادن و مدير وبلاگ كه جايزه را فرستاد.   ...
21 بهمن 1390

آي مردم من دندون درآوردم!

سلام به همه! دوستاي گلم امروز اولين دندونم دراومد! دقيقا در سن 7 ماه و 13 روز و  5 ساعت و 8 دقيقگي! (البته زمان كشف دندون) امروز17بهمن 1390 ساعت 14:45 من مثل يه موش كوچولو وسط سفره نشسته بودم و داشتم با قاشق ماست ميخوردم كه در اثر اصابت قاشق غذا با دندون كوچولوم، ماماني و بابايي فهميدن اولين دندونم جوونه زده! در اين لحظه كه دارم اين خبر رو اعلام ميكنم بابايي از شدت هيجان از خود بيخود شده و داره دنبال كلمات مناسب ميگرده كه احساساتش رو نسبت به من ابراز كنه ولي نميتونه! ماماني هم از شدت ذوق داره تو خونه پرواز ميكنه! الانه كه بخوره به سقف بيفته! اگه ميدونستم اينها اينقده از دندون دراوردن من خوشحال ميشن كه زودتر اقدام ميكردم! ...
19 بهمن 1390

آموزش عملي روش مطالعه صحيح!

سلام به همه! من يه كتاب خيلي بزرگ با مطالب سنگين و مفاهيم عميق بهداشتي! دارم كه هروقت ميخوام بخونمش پشتش گم ميشم! حتي ماماني و بابايي هم تو عمرشون كتاب به اين بزرگي و مهمي نداشتن! الان اين موش كوچولويي كه از پشت كتاب سرك ميكشه منم! پيدام كرديد؟! اما بابايي كه نميذاره تمركز كنم، هي مياد منو ميخندونه و حواسمو پرت ميكنه! اصلا همين بابايي ها هستن نميذارن ني ني ها به يه جايي برسن! همش بازي، همش شيطوني! آخه مگه خودت چيزي نداري بخوني؟ چهار روز ديگه ترم شروع ميشه ميخواي منو ببري سركلاس نشون بدي؟ بگذريم . . .     بعضي از دوستاي گلم ازم خواسته بودن كه نحوه مطالعه كردن صحيح و اصولي رو بهشون ياد بدم! ديدم نميشه ...
12 بهمن 1390

رنج نامه دانشجويي!

متن رنج نامه: سلام استاد بزرگوار! از اين كه نتوانستم سر كلاستان حاضر باشم واقعا عذر مي خواهم. چون من تصادف كرده بودم و نتوانستم بيايم. اين تصادف هم توسط فاميل خودم اتفاق افتاده و يكي از رباط هاي پام قطع شده و بايد عمل كنند و به همين خاطر روزگار من از قبل هم بدتر شده مي خواستم به امتحان نيايم ولي متاسفانه به اجبار شوهرم به اين امتحان آمدم چون براي ترم ها پول كلاني صرف نموده ام و من چندين شب است نخوابيده و به درس نگاه كرده ام و متاسفانه از ترس نتوانستم چيزي به ياد بسپارم. خواهشمندم در صورت امكان نمره قبولي بدهيد تا از مشكلاتم كم شود. توضيحات: با وساطت من، ماماني به دانشجوي مورد نظر به دليل صداقت بيش از حد در بيان مشكلاتش نمره ق...
6 بهمن 1390

امتحانات!

سلام به همه! چند روزه بابايي و ماماني يه جوري شدن، يه چيزايي ميگن، هي با خودشون حرف ميزنن و سرشون رو تكون ميدن! بابايي ميگه: بندازم؟ نندازم؟ خوب خودشون ميفتن! ببينم ميشه يه كاري كرد كه نيفتن؟ بيچاره ها پول ميدن! ماماني ميگه: اين دفعه ديگه ميندازم! چقدر نمره بدم؟ اون دنيا كي جواب اين كارها را بده؟! بيچاره پدر و مادرشون، پول دادن! خلاصه تو خونمون يكي داره ميفته، يكي رو كمك ميكنن نيفته! يكي افتاده! يكي مونده زير دست و پا! شده صحراي محشر! به بابايي ميگم چي شده كه اينقده اعصاب و روانتون ريخته بهم؟ ميگه دخترم! بابايي چندماه ميره كلاس، كلي وقت ميذاره براي يه درس، با تشويق يا تهديد، با نصيحت يا با زور ميخواد بچه هاي مردم چند صفحه جزوه ...
5 بهمن 1390